Wednesday, September 28, 2011

از وبلاگ شدیدا: خیانت: نگفتن، گفتن، چه گفتن، de dicto و de re

در مورد رابطه‌های جنسی‌ای که قرار است بیش از یک شب بپاید نوعاً «وفاداری» اقتضای عرف است. اگر این تصور من درست باشد، آنگاه معقول است که این را بسیار محتمل بدانم که در موارد بسیار پرشماری طرف دیگر چنین رابطه‌ایْ، «وفاداری» ی مرا مفروض می‌گیرد؛ پس اگر نمی‌خواهم رابطه‌های جنسی‌ام را لزوماً به او محدود کنم، اقتضای اخلاق این است که این را از همان اول به‌روشنی بگویم‌. تا اینجا به نظرم از بدیهیات است؛ چیزی که شاید بدیهی نباشد این است که دقیقاً چه چیزی (یا چه نوع چیزی) را باید به شریکان جنسی‌‌ام بگویم.

(الف) می‌توانم صرفاً این را بگویم: من روابط جنسی‌ام را به تو محدود نمی‌کنم.
(ب) می‌توانم موردهای نقض «وفاداری» یا قصد یا برنامهٔ «خیانت» را گزارش کنم—سه‌شنبه ظهر با کتایون خوابیدم، یا به نظرم با شیوا و بهمن سه‌تایی‌ای در پیش خواهیم داشت، و از این قبیل.

موضوع دانش در (الف) گزاره‌ای است در مورد رفتار من؛
در (ب) در مورد رابطه‌ها‌ی جنسی‌ام با بعضی اشخاص چیزی می‌گویم.

من بر آنم که اگرچه آگاهی مصرح از چیزی از نوع (الف) حق شریکان جنسی من است، و اطلاع دادن در موردش وظیفهٔ من است (مگر آنکه به‌قطع بدانم که برایشان مهم نیست)، دانستن چیزهایی از نوع (ب) از حقوق آنان نیست.

(الف) را باید گفت چون در عرف ما پیش‌فرض گرفتن خلاف‌اش کاملاً موجه است؛ اما زوج‌های زیادی را سراغ دارم که برای خود یا رابطه‌شان تحمل دانش از نوع (ب) مشکل است و نگفتن‌اش اولی(ارجحتر). بعضی تجربه‌های من می‌گوید که در (ب) لذت نابی هست، اما این هم هست که زندگی با علم به (ب) ها ظرفیتی می‌خواهد که شاید از اول در ما نباشد.

کسی که (الف) را اعلام می‌کند و در موردهای از نوع (ب) ساکت است آیا، مخصوصاً اگر شریک جنسی‌ای دارد که وقت زیادی را با او می‌گذراند، ناگزیر از دروغ گفتن یا دست‌کم مجبور به پنهان‌کاری نمی‌شود؟ به (مثلاً) همسرم بگویم که پریروز ظهر کجا بودم؟ یا چگونه است که اخیراً این‌همه با نامزد شیوا تلفنی حرف می‌زنم؟

به نظرم این سؤال یا اعتراض فقط با این فرض می‌تواند موضوعیت داشته باشد: اگر کسی بیش از حد مشخصی به من نزدیک باشد (شوهرم، معشوق‌ام، دوست‌دخترم، و از این قبیل) ، بین من و او راز مهمی نباید در کار باشد —او می‌داند (یا حق دارد بداند یا حتی باید بداند) که من چه برنامه‌‌هایی دارم، چه می‌خواهم، با که حرف می‌زنم. با صمیمیت بیشتر، او حتی می‌تواند نامه‌های مرا بخواند، تلفن‌هایم را گوش کند، و غیرذلک.
نزدیکی و صمیمیت زیاد حجابی باقی نمی‌گذارد، مطابق این فرض.

نه چنین است. به رسمیت شناختن حریم خلوت کسی لازمهٔ احترام به او است. شرط لازم برای اینکه رابطه‌ام با کسی انسانی و محترمانه باشد (و نه من بازجو باشم و او بازداشت‌شده‌ای بی حق و حقوق، یا من مالک باشم و او برده، یا او صغیر باشد و من قیم) این است که قرار نباشد که من از همه چیزش باخبر باشم. این او است —نه من— که انتخاب می‌کند که چه چیزهایی را چه موقع به من بگوید. می‌توانم خواهش کنم که بعضی چیزها را نگوید (در این مورد، ندانستن حق من است)، اما وظیفه ندارد هر چه بخواهم یا مهم تشخیص دهم را بگویدم.

به معشوقی فکر می‌کنم که در چندین سال هم‌خانگی حتی یک بار از هم نپرسیدیم امروز یا دیروز چه شد، و هر که هر چه خودش می‌خواست می‌گفت. به این فکر می‌کنم که وقتی با هم به خانه نمی‌رفتیم —حتی اگر به‌خانه‌رفتن‌مان در موقع عادی هرروزه بود— تلفن می‌زدیم، مبادا در خانه در حالی باشد که نخواهد ببینیم‌اش…

-------------
حاشیه:

۱. این مطلب در ادامهٔ نقد استدلال‌های منتهی به حکم به غیراخلاقی بودن «خیانت» نیست: تأملی است —پیشینی و پسینی— در مورد اینکه زندگی بدون محدود کردن شریکان جنسی چگونه می‌تواند باشد. (می‌فهمم که کسی که «خیانت» را اخلاقاً بد می‌داند می‌تواند بگوید که حتی تحمل (ب) هم نتیجهٔ غرق شدن در گناه و از دست رفتن معصومیت است؛ لذت بردن از دانستن موارد مشخص نقض «وفاداری» ی شریک جنسی که لامحاله نشانهٔ انحطاط است.) این سؤالْ خارج از موضوع بحث است که چه باید کرد اگر رابطه‌ای دانستن (الف) را هم تاب نیاورد. امیدوارم بعداً توضیح دهم.
۲. [بدون ویرایش.] ملاحظات رفتارگرایانهٔ ویراستار متقاعدم کرد که در پایان پاراگراف ماقبل آخر متن ننویسم «من مهذب‌تر، حتی تمایل به دانستن نخواهم داشت، چه برسد به اینکه پیش نهم یا —دور باد— آمرانه بخواهم که بگوید.»
۳. اگر فرق (الف) و (ب) برایتان روشن نیست به این مثال کلاسیک توجه کنید. من به درستی این گزاره آگاهی دارم (فقط کافی است به معنای جمله توجه کنم):
کوتاه‌قدترین جاسوس خارجی‌ای که در ایران فعالیت می‌کند جاسوس است. در اینجا چیزی که می‌دانم شبیه (الف) است.
اما در مورد کوتاه‌قدترین جاسوس خارجی‌ای که در ایران فعالیت می‌کند این را —که شبیه موردهای (ب) است— نمی‌دانم: او جاسوس است.
(مثلاً اگر این شخص با نام نفیسه‌السادات علی‌‌پور در قم زندگی می‌کند و تصادفاً همسایهٔ من هم هست، این را نمی‌دانم که خانم علی‌پور ‌جاسوس است)

0 replies: