بارِ چهارم که همدیگر را میدیدیم با هم خوابیدیم.
بار دوم که دیدماش گفتم که میخواهم با او بخوابم. دو-سه ساعت بعد هم که خداحافظی میکردیم هنوز برایش روشن نبود که میخواهد یا نه.
بارِ سوم. صحبتمان گُل انداخته بود. موضوع یادم نیست که چه بود، اما یادم هست که ربطِ مستقیمی به سکس نداشت. داشت خوش میگذشت. یکدفعه گفت «ببین، من دارم از حرف زدن با تو لذت میبرم؛ اما اگر این حرفها برای این است که [نهایتاً] با من بخوابی، بیا برویم بخوابیم و به خودمان زحمت ندهیم». نه؛ برای این نبود— فقط برای این نبود.
0 replies:
New comments are not allowed.