دو جاده در جنگلی خزانزده از هم جدا میشدند
و متاسفانه من قادر نبودم هردوی آنها را دنبال کنم
پس برای انتخاب یکی، مدتی طولانی ایستادم
و به امتداد آن، تا جایی که چشمم کار میکرد نظر انداختم
تا جایی که در زیر بتههای جنگلی پیچ میخورد و از نظر محو میشد.
سپس دیگری را برگزیدم! به خاطر وضوح و زیباییاش،
و شاید به خاطر ادعای بهترش
چون آنجا علفزار بود و رهگذر میطلبید؛
گو اینکه هر دو رهگذران زیادی داشتند
و حقیقتا به یک اندازه لگدمال شده بودند،
و هر دوی آنها آن روز صبح، مانند هم آرمیده بودند
با برگهایی که هنوز جای هیچ ردپایی بر آنها نیفتاده بود.
من اولی را به روز دیگری موکول کردم
میدانستم که هر راهی به راهی دیگر میرسد و این ادامه مییابد
شک داشتم که هرگز فرصت برگشتی پیدا کنم
سالها و سالها بعد،
این جمله را با آهی آرامشبخش خواهم گفت:
«دو جاده در جنگلی از هم جدا میشدند و من آنرا که مسافر کمتری از آن عبور کرده بود برگزیدم.
و همین تمام دگرگونیهای زندگی مرا موجب شد.»
3 replies:
اوخی. نو پروبلمو. چیزی که اتفاق نیفتاده همیشه خوبست.؛)
ترجمهی؟
ترجمه مامک بهادرزاده
New comments are not allowed.