در هر لحظهای که دیده بودماش عینک زده بود و دهانبند داشت و داشت روی یکی از دندانهایم کار میکرد.
ظریف و دلنشین بود و تمرکزش و روشنیِ موهایش خیلی زیبا بود. حدوداً سیساله مینمود. و باتأملحرفزدنش ملاحتش را زیاد میکرد.
تا امروز که جلسهی آخرِ دیدارهای حرفهایمان بود صبر کرده بودم -نمیخواستم او را درگیرِ مسألهی اخلاقیِ پذیرفتن یا نپذیرفتنِ پیشنهاد بیمارش بکنم.- در کنارِ این، پولی که بابت تعمیر یا اعدام دندانهایم به او میدادم کم نبود و نمیخواستم که در پیشروی شبههی مالیای در کار بیاید.
امروز، بعد از اینکه کار تمام شد، کمی حرف زدیم.
بدون دهانبند کمتر زیبا بود، و حالت چشمان بیعینکاش را دوست نداشتم.
و دیدم که ملایمتاش تا حدی مقتضای حرفهاش بوده، برای کمتر بدگذشتن به کسی که باید هشتاد دقیقهی متوالی دهاناش را باز نگه دارد!
خیالام راحت شد.
دیدم که نمیخواهم پیشنهادی بدهم.
-------------
حاشیه:
در (حدودا) اواخرِ یکچهارم اول فیلمِ فرانسوی The Man Who Loved Women تروفو، شخصیتِ اصلی داستان را میبینیم که در خیابان راه میرود و دنبالِ زنانی میرود. روی تصویر صحبت میکند؛ تقریباً میگوید:
«بعضی آنقدر از پشت زیبا هستند که تردید میکنم بهشان برسم، مبادا که سرخورده شوم. اما هرگز سرخورده نمیشوم: وقتی معلوم میشود که زشتاند، به نوعی احساسِ راحتی میکنم چون، متأسفانه، نمیتوانم همه را به دست بیاورم.»
متنِ فرانسه، مطابقِ زیرنویسِ فیلم:
Certaines sont si belles vues du dos que je retarde le moment d’arriver à leur hauteur pour ne pas être déçu. A vrai dire, je ne suis jamais déçu parce que celles qui sont belles de dos et moches de face me donnent une sensation de soulagement puisque malheureusement, il ne pas question de les avoir toutes.
0 replies:
New comments are not allowed.