در نزدیکی خانه ما منطقهای هست وسیع و مرتفع، که نمای کلیای از شهر کثیفمان از آنجا پیداست.
عصرها مردم با دوستدخترهایشان میآیند در این زمین وسیع فقط میایستند.
دیروز پریروزها که به دلیلی، برای دومین بار به آنجا رفتم، با خودم فکر میکردم که این مردم (با قیافههای اکثرا مشترک با دفعه قبل) احتمالا نه پول دارند که با دوستدخترهایشان بروند رستورانی یا کافیشاپی مثلا، نه کون آن را دارند که بروند مثلا یک پارکی، بالا ولنجکی، ... پیادهروی کنند، نه خانه یا حداقل سقفی برای گذراندن چند ساعتی با دوستدخترشان، نه جربزه پرسه زدن در خیابان احتمالا بخاطر ترس از دستگیر شدن ...
یعنی واقعا این آدمها هیچچیز ندارند.
خیلی باحال است وقتی آدم میبیند این مردمانی که بواقع هیچچیز ندارند، بچه شهرک غرب هستند و ماشینهایشان حداقل زانتیا است.