Friday, November 29, 2013

نقدحال

من معتقدم اینکه تصمیمات اشتباه زندگی‌ات را بخواهی بشماری کار عبثی است. چون هیچوقت نمی‌توانی به قطعیت پیش‌بینی کنی که اگر بین دوراهی راه دیگر را انتخاب کرده بودی چه حاصلی برایت در‌پی می‌داشت. اما نوشتن کمترین فایده‌اش این است که در حین سختی و تنهایی انگیزه‌ای خواهی داشت که بعدا شرح آنچه برایت گذشته را روایت کنی. به همین خاطر تصمیم به نوشتن گرفتم. حالا اینکه اگر بفهمم یک نفر یک روزی احساس مشابه آنچه برای من با خواندن نوشته‌ای، شعری، کتابی یا شنیدن کلامی ارزشمند بوجود آمده را تجربه کرده باشد، شعف مضاعفی از نوشتنم به همراه آن می‌آید.

هفته‌ای که گذشت برای من هفته‌ی پرتنشی بود. اما من هیچوقت آدم محافظه‌کاری نبودم. نمی‌توانستم معمولی باشم و همین موضوع برایم آغاز دردسرهای زیادی بود. در تمام این روزها شعری از حنظله بادغیسی‌ (بخوانید Hanzala Badghisi) در پس ذهنم حرکت می‌کرد و آتش درونم را افروخته نگه می‌داشت:
گر بزرگی به کام شیر در است // شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه // یا چو مردان، مرگ رویاروی

حنظله بادغیسی شاعر شاهکاری است که متاسفانه هیچ شعری به جز چهار پنج بیت از او برای ما باقی نمانده. جالب است (نیست؟) که آدمهایی که حرف‌های ماندگار می‌زنند زندگی‌‌نامه‌شان هم همیشه جذاب بوده. شما از مطالعه آثار هیچ آدم معمولی که با بزدلی و محافظه‌کاری زندگی آرامی را سپری کرده هیجان و شعفی را احساس نخواهید کرد. هر اثر ماندگاری روایت یا حداقل افسانه جذابی در پشت خود به یدک می‌کشد که گاه حتی تاثیرگذارتر از خود آن هم واقع می‌شود. حنظله هم جزو اولین شاعران فارسی بوده و ظاهرا پشت دو بیت بالا داستان جالبی هم وجود دارد که دعوت‌تان می‌کنم درباره‌اش جستجو کنید و خودتان بخوانید.