Wednesday, September 24, 2008

مرد عمل بودن من به این معنی است كه می‌دانم در كوبیدن سر به دیوار، سر می‌شكند و نه دیوار.

همانطور كه می‌بینی، این حرف بسیار ابتدایی و ساده است اما درك آن برای كسی كه هرگز حتی مجبور نبوده فكر كند كه چرا باید سرش را به دیوار بكوبد، سخت است. ولی همیشه شنیده كه كافی است به دیوار فرمان بدهد «درخت كنجد باز شو» (مقصود دست یافتن آسان به هدفی است كه به طریق نمادی غیر ممكن می‌نماید). برخورد تو به صورت نا‌آگاهانه‌ای بی رحمانه است.

تو می‌بینی كه كسی که در بند است، نمی‌خواهد حركت كند چون نمی‌تواند حركت كند. تو فكر می‌كنی كه او حركت نمی‌كند چون نمی‌خواهد (آیا نمی بینی به دلیل اینكه خواسته حركت كند، بند‌ها گوشت بدن او را تكه پاره كرده‌اند؟) پس، چون فكر می‌كنی كه نمی خواهد حركت كند، تو می خواهی او را به تحرك وادار كنی.
حال، نتیجه چیست و چه چیزی به دست می‌آوری؟ او را بیشتر خم می كنی و خرد می‌كنی و به بند‌هایی كه او را خونین كرده‌اند، سوختگی را هم اضافه می كنی.
بی‌شك این تصویر دردناك از دادگاه‌های تفتیش عقاید اسپانیایی قرون وسطا كه به داستان پاورقی می ماند نیز تو را تغییر نخواهد داد و از آنجا كه دكمه‌هایی كه آتش را به سوی من روشن می‌كنند، هم مجازی هستند، نتیجه این می شود كه من به كارهایم ادامه می‌دهم، سرم را به دیوار نمی‌كوبم (كه به اندازه كافی سرم درد می‌كند تا آنجا كه دیگر قادر به تحمل این تمرین‌ها نیست) و آن مسائلی را كه برای حل‌شان ابزار لازم وجود ندارد، كنار می‌گذارم. این، تنها قدرت من است و تو دقیقا می‌خواهی همین قدرت را از من سلب كنی. از طرف دیگر، این قدرتی است كه متاسفانه نمی‌شود آن را به دیگران داد گرچه می‌توان آن را از دست داد. فكر می كنم كه تو به اندازه كافی درباره شرایط من فكر نكرده ای و نمی‌دانی چگونه بخش های مختلف آنرا از یكدیگر تشخیص بدهی.

در واقع من تابع چیزی بیش از نظام زندان هستم. نظام زندان بر چهار دیوار متكی است، صدای به هم ساییده شدن اشیاء فلزی و قفل‌های محكم و سنگین و بسیاری چیزها از این قبیل. همه اینها را پیش بینی می‌كردم و در حقیقت اهمیتی بدانها نمی‌دادم چون از سال 1921 تا 1926 چیزی كه زیاد احتمال می رفت، نه زندان رفتن، بلكه مردن بود.
اما این زندان دوم را پیش بینی نكرده بودم این هم به اولی افزوده شد و نه تنها بریدگی از زندگی اجتماعی، بلكه بریده شدن از خانواده و از این قبیل را شامل می‌شد. ضربات دشمنی كه با او در جنگ بودم برایم قابل پیش بینی بود ولی ضرباتی كه از جهت مخالف، از جهتی كه كمتر از همه انتظارش می‌رفت و بر من وارد شده، اصلا قابل پیش‌بینی نبودند. منظورم ضربات مجازی است.
حتی قانون، خطا را به غفلت از انجام كار، و ارتكاب جرم تقسیم می‌كند یعنی حتی غفلت از انجام كار هم تقصیر محسوب می‌شود. تمام مسئله در اینجاست. اما تو حتما خواهی گفت كه طرف، تویی. درست است. تو خیلی خوبی و من خیلی به تو علاقه دارم. اما این مسائل را نمی‌توان با عوض كردن جای اشخاص حل كرد و بعد، باز هم مسئله، خیلی خیلی پیچیده است و توضیح كامل آن، مشكل (دیوارها همیشه مجازی نیستند!)

حقیقتش را بخواهی، من چندان احساساتی نیستم و مسائل احساسی مرا آزار نمی‌دهند. این بدان معنی نیست كه احساس نداشته باشم.
تظاهر نمی‌كنم كه شكاك و عیب‌جو نیستم یا از لذت گریزانم، بلكه باید بگویم مسائل احساسی را با سایر عوامل (ایدئولوژیك، فلسفی، سیاسی و غیره) تركیب نمی‌كنم، بدانگونه كه نتوانم بگویم مرز احساسات و سایر عواملی كه اسم بردم كجاست، شاید نتوانم بگویم كه مسئله دقیقا در رابطه با كدامیك از این عوامل مطرح است، به خصوص كه تمامی آنها در یك مجموعه واحد و غیر قابل تفكیك قرار دارند.
شاید این خود یك سرچشمه توان است؛ شاید هم یك ضعف باشد، چرا كه آدم را به آنجا می برد كه دیگران را به یك گونه تحلیل كند و نتایج اشتباه به دست آورد. بس است، دیگر نمی‌‌نویسم چون دارد یك رساله می‌شود و به نظر می‌رسد اگر قرار باشد رساله بنویسم بهتر است اصلا ننویسم.

Thursday, September 18, 2008

سرویس نمایه سازی اصوات توسط گوگل راه اندازی شد.

بعضیها انگار یک چیزی توی کونشان کرده‌اند که حتما همه چیز را ترجمه کنند. حرامزاده‌ها نمیدانم مشکلشان کجاست که فقط در زمینه اینترنت هم فعالیت دارند.

Thursday, September 11, 2008

Einstein:
I cannot imagine a God who rewards and punishes the objects of his creation, whose purposes are modeled after our own — a God, in short, who is but a reflection of human frailty. Neither can I believe that the individual survives the death of his body, although feeble souls harbor such thoughts through fear or ridiculous egotisms.
عادت عشق میاره
خاطره صد برابرش می کنه
نداشتنش هزار برابر

Monday, September 8, 2008

این آقا میگوید : «قضیه یی که این روزها موجب علم شدن دوباره این اختلاف شده یک بلوتوث منتسب به علی دایی است.»

من برام سؤال هست که چرا مردم نمیگویند یک فایل 802.11g منتسب به علی دایی است؟
یا چرا نمیگویند یک «سیم مسی» منتسب به علی دایی است؟
بهرحال همانطور که میدانید، سیم مسی هم مانند بلوتوث توانایی انتقال صوت و تصویر را دارد.
یا مثلا مادون قرمز منتسب به علی دایی.
یا کابل cat.5 منتسب به علی دایی.
یا کابل USB منتسب به علی دایی.
یا سیم دو رشته ای منتسب به علی دایی.
یا کابل کواکسیال منتسب به علی دایی.

دقیقا چه چیزی باعث شده بین این همه تجهیزاتی که در جهت انتقال دیتا فعالیت میکنند، بلوتوث به این مقام شامخ نائل شود که مردم به همه فایل های صوتی و تصویریشان بگویند بلوتوث؟
این آقا در ادامه میگوید: «حالا این بلوتوث چقدر واقعی ست یا نه ما نمی دانیم»
راست هم میگوید انصافا.

بگذریم. ضمنا بلوتوث ظاهرا رسانه هم هست. مثلا شما میبینید که رییس پلیس تهران در تلویزیون اعلام میکند که پلیس بلوتوث فعالیتش را شروع کرده یا مثلا اعلام میکند که ماهواره و بلوتوث رسانه های بدی هستند.
آیا مثلا WiFi و کابل USB و cat.5، رسانه های بدی نیستند؟ و به پلیس احتیاج ندارند؟ و فقط بلوتوث و ماهواره رسانه بدی هستند و به پلیس احتیاج دارند؟